محمد آرمينمحمد آرمين، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

گلهای زندگی ما

تولدت مبارک...

       عزیز دلم خیلی خوشحالم .... زمان مثل برق و باد گذشت وامروز پسر کوچولوی ما دوساله شد... پسر گلم می خوام اینو بدونی که تو بهترین هدیه ای هستی که خدای بزرگ به من و بابایی داده و ما بیشتر از همه ی دنیا دوستت داریم....   قند عسلم تولدت مباااااااااررررررررررک....                                                           ...
23 تير 1390

قند عسل حرف گوش کن مامان...

  عزیز دل مامان هر روز که میگذره و تو بزرگتر میشی شیطون تر و البته شیرین تر میشی حرفای جدید و شیرین کاری های تازه وبیشتر و بیشتر خودتو تو دل من و بابایی جا می کنی ... هر روز قدت بلندتر میشه و بیشتر می تونی شیطنت کنی و من هی باید وسایل خطر ناک و ممنوعه رو به جاهای بلندتر منتقل کنم قربون قد و بالات بشم مامانی... چند روز پیش برده بودمت پارک و واست آبمیوه خریده بودم . وقتی آبمیوت تموم شد پاکتش و انداختی رو زمین. من بهت گفتم پسرم این آشغاله و باید بندازیش تو سطل زباله بعد بغلت کردم تا خودت این کارو بکنی... از اون روز به بعد اگه آبمیوه یا کیک و بیسکوییتت تموم بشه سریع میری سراغ سطل زباله و خودت میندازیش... چند رو...
28 ارديبهشت 1390

ماجراهای آرمین و ددر!!!

عزیز دلم از وقتی امسال هوا کمی گرم شد تو هم ددری شدی حساااااااااابی ...     اوایل وقتی می رفتیم بیرون از ترس فقط بغلت میکردیم چون وقتی میذاشتیمت زمین فقط دوست داشتی راه خودتو بری و اگه مانع می شدیم چنان داد و هواری راه مینداختی که از بیرون رفتنمون پشیمون می شدیم. تمام خریدای عید امسالو با همین شرایط سخت انجام دادیم . البته کالسکه گاهی وقتا عصای دستمون می شد...   هر وقت می دیدم یه بچه ی کوچولو دست مامان و بابا شو گرفته و با رضایت داره راه میره غبطه می خوردم...     تا اینکه روز اول اردیبهشت  می خواستیم بریم بیرون من به بابایی گفتم حتما کالسکه رو بردار تا امروزم...
7 ارديبهشت 1390

لغت نامه ی آرمینی...

عزیز دل مامان این روزا خیلی شیرین زبون شدی و هر کلمه ای رو که ما بگیم تکرار می کنی.... به خودت میگی آممین ... قربون شیرین زبونی هات بشه مامان... وقتی با اون لحن کوکانه ت میگی مامان انگار همه ی دنیا مال من میشه...    وقتی بابا رو بابایی صدا میزنی تموم خستگی کار  از تنش بیرون میره و میگه جون بابایی... اینم لیست کلماتی که میگی... اونه=دسته ی گیم (عاشق توپ و فوتبال و بازی فوتبال چه واقعی و چه مجازی هستی)   به به=غذا ماکینگی= ماکارونی بوپ=سوپ بباپ=کباب آبوت=آبگوشت توتو=کوکو بیب=سیب ناگی=نارنگی و پرتغال ما=موز لا=شکلات نو=قاشق آتا=قابلمه(یکی از بازیهات هم اینه که میشینی ...
6 ارديبهشت 1390

گل نازم 21 ماهگیت مبارررررررک...

چقد زود گذشت انگار همین دیروز بود که خدا تو فرشته ی نازو مهربونو به ما هدیه داد... خدایا نمی دونم چطور باید شکر این نعمت بزرگ و این موهبت الهی رو به جا بیارم ولی اینو می دونم که دست و زبانم قاصر است.... آرمین عزیز تر از جانم فقط می خوام اینو بدونی که من و بابایی عاشقتیم ، خیلی دوست داریم خیلی، اونقدر که نمی تونی تصور کنی... تو با قدم های کوچولوت یه دنیا نور و شادی و امید به زندگیمون آوردی ... وقتی تو اومدی دنیا واسمون رنگ دیگه ای گرفت. همه چیز زیبا شد.اون موقع بود که با تمام قلبم لبخند زندگی و حس کردم... تو بالاترین موهبتی هستی که خدا تا این لحظه به من وبابایی عطا کرده... پسر نازم از خدا می خوام به حق این لح...
23 فروردين 1390

شروع سال 90 بدون گیگی !!!

پسرک ناز و مهربونم از قبل عید با تحقیقات و مشورت با بزرگترا تصمیم گرفتم بعد عیداز شیر بگیرمت... از روز ۱۴ فروردین دیگه بهت شیر ندادم واسه همین خاله جونت هم اومد کمکم که بی تابی نکنی روز اول تا شب مشغول بازی کردن بودی و بهونه نگرفتی ... اما شب یهو یادت اومد و همش می گفتی مامان گیگی ... وقتی خوردی ودیدی تلخه خیلی دلم سوخت اولش صورت نازو کوچولوت و در هم کشیدی امابعد سریع رفتی روی تخت دراز کشیدی و به حساب خودت آماده ی شیر خوردن شدی و گفتی اووووووووووم به به...یعنی خیلی خوشمزه بود...خلاصه هر طوری بود با کمک بابایی و خاله جون حواستو پرت کردیمو به خیر گذشت..   بعد از اون هر موقع شیر می خواستی بهت می گفتم گیگی بد، اه اه....
18 فروردين 1390