شروع سال 90 بدون گیگی !!!
پسرک ناز و مهربونم از قبل عید با تحقیقات و مشورت با بزرگترا تصمیم گرفتم بعد عیداز شیر بگیرمت...
از روز ۱۴ فروردین دیگه بهت شیر ندادم واسه همین خاله جونت هم اومد کمکم که بی تابی نکنی روز اول تا شب مشغول بازی کردن بودی و بهونه نگرفتی ...
اما شب یهو یادت اومد و همش می گفتی مامان گیگی ... وقتی خوردی ودیدی تلخه خیلی دلم سوخت اولش صورت نازو کوچولوت و در هم کشیدی امابعد سریع رفتی روی تخت دراز کشیدی و به حساب خودت آماده ی شیر خوردن شدی و گفتی اووووووووووم به به...یعنی خیلی خوشمزه بود...خلاصه هر طوری بود با کمک بابایی و خاله جون حواستو پرت کردیمو به خیر گذشت..
بعد از اون هر موقع شیر می خواستی بهت می گفتم گیگی بد، اه اه...بعدش خودت سریع یاد گرفتی هر وقت شیر می خواستی می گفتی گیگی، اه اه مامان گین گی، آب ...(یعنی مامان با شیشه آب بده)
کم کم هر چه زمان گذشت دیگه بهونه گیریهات هم کمتر شد الان دیگه هروقت یادت میاد میگی مامان بعد کمی مکث می کنی و میگی آب ...
عزیز دلم خیلی خوشحالم که این مرحله از زندگیت و هم با موفقیت و به پایان رسوندی و حالا دیگه مستقل تر از قبل شدی ...