محمد آرمينمحمد آرمين، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

گلهای زندگی ما

ماه رمضون90...

1390/6/7 15:59
نویسنده : مامان الی
1,230 بازدید
اشتراک گذاری

        

سلام پسر گلم

ببخشید که وقت نکردم آپ کنم بیشترش به خاطر ماه رمضون و فشرده بودن کارام بود ....

و اما چندتا خبر جدید...

           

اولیش این که بالاخره نی نی عمه جون در تاریخ 25 /5/90 قدم های کوچولوش و به این دنیا گذاشت ... خوش اومدی نیایش گلم... تولدت مباااااارکککک عزیزم...    

          Orkut Scraps - Happy Birthday

 

  


امسال ماه رمضون بابایی بعضی شبا بعد افطار مسابقه والیبال داشت و من و شما خونه تنها بودیم البته واسه دو سه تا از مسابقه ها شما به همراه عمو علی میرفتی واسه تشویق بابایی که خدا رو شکر نتیجه ش هم خوب بودو تیم بابایی به فینال راه پیدا کرد...


              
 
شبای جمعه و گاهی وقتا هم وسط هفته بعد افطار میرفتیم طرقبه که شما خیلی دوست داری و خیلی بهت خوش میگذشت و بازی میکردی ...

 

 

دیشب بعد افطار سه تایی رفتیم خرید که توی یه مغازه اسباب بازی فروشی اشاره کردی به یه ماشین و به من گفتی مامان ماشین پلیس قشنگه قربون شیرین زبونیات بشه مامانی ...بعدم بابایی واست اون ماشینو خرید بعدش همش میگفتی بریم خونه ماشین بازی!!!

       

مهمونیای افطاری امسال خیلی بهت خوش گذشت و حسااااااابی با نی نی های دیگه بازی میکردی حالا دیگه اسم تک تک شونو قشنگ صدا میزنی و باهاشون ارتباط کلامی برقرار می کنی هر چند هنوز هم نیاز به یه مترجم داری...
امسال ماه رمضون هوا خیلی گرم بود اما دیگه گرما تموم شد و دو سه روزه که هوا خنک و پاییزی شده... بعد ماه رمضون هم قراره بریم شمال امیدوارم هوا خوب باشه و بهمون خوش بگذره...

             

واما حرف زدنت که خیلی پیشرفت کرده و حالا جمله های 4 کلمه ای رو هم به خوبی میگی... وقتی آب می خوای میگی : مامان یکم آب بده ... بعد که بهت آب میدم میگی میییییییسسی بعد من میگم خواهش می کنم .بعضی وقتا هم میگی مییییییییسسی خاش می کنم !!!...عزیز دلم خیلی شیرین زبونی دوست دارممممممم عسل مامان ...

دیگه اکثر کلمه ها رو واضح ادا می کنی ... هر وقت مهمون میاد خونمون وقتی می خواد بره گریه می کنی و میگی: آرمینم ببر... اونقد گریه می کنی و اشک میریزی که بابایی مجبور میشه ببرت پایین و یه دوری بزنین تا آروم شی...

  

و اما چند تا عکس جدید از گل پسر ناز مامانی...

 

 

           

اینجا بهم گفتی مامان عکس بگیر بعدشم ژست گرفتی ...قربون اون لبخند نازت بشم عزیز دلمممم...

   

اینجا هم طبق معمول داری با کامیونت بازی میکنی خیلی دوسش داری...

                

 یه عادت جدید و یه ذره بد پیدا کردی اینه که میری سر کشوی لباسات و دونه دونه لباساتو میاری و میگی مامان بپوش در طی روز 7 8 بار لباس عوض می کنی فک کنم در آینده می خوای مدل بشی عسلم...

                      

و در پایان از تک تک  عزیزانی که به من و پسرم لطف دارند و به اینجا سر میزنند و با کامنتهای قشنگشون من و دلگرم می کنند بی نهایت متشکرمممممم...

                                                                  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عمو علي
7 شهریور 90 15:02
عمو جون من ماشاالله بزرگ شده
آرمين جون جيگر عموشه...
دلم خيلي برات تنگ شده امشب ميام با هم بريم مسابقه بابا رو تشويق كنيم تا فينال رو برنده بشن. باشه عمو جون


مامان پرهام
7 شهریور 90 16:53
سلام ایشاللا که بابای آرمین و تیمش قهرمان شدند! پسرت خیلی تنوع طلبه ها! برای روحیه خوبه!


مرررررررسی عزیزم آره فینال رو هم بردند خدا روشکرررر... جدی خوبه؟؟؟ من به اینش فکر نکرده بودم چه جالب...

مامانی شیما وحدیث
9 شهریور 90 0:37
عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روزه به مهمانی این خانه بیا مامانی مهربون عیدتون مبارک .نمازروزه هاتون قبول درگاه حق
مامانی شیما وحدیث
9 شهریور 90 5:06
طلایی ترین روزها ارزانی نگاه مهربانتان وهزارگل پیشکش قلب باصفایتان .عید سعیدعید فطر برشما وخانواده ی محترم مبارک
محمدحسین عشق جاودان
10 شهریور 90 19:26
سلام .التماس دعا.عزيزم قشنگم به به با اون زبونت .التماس دعا ماماني .الهي زنده باشيد و شاد تعطيلات شمال خوش بگذره
مامان غزل
12 شهریور 90 21:10
ممنون از حضوره گرمت
مامان غزل
13 شهریور 90 16:18
سلامـــــــــــــ
من اومدم دوبــــــــــــــــــــاره
قربونه محمدآرمین جون بشم چه خوشمل شدی خاله مخصوصا عکس اخریت با کامیونت
آپ کردم خوشحال میشم بهمون سر بزنی


مامان گیسو
15 شهریور 90 6:09
سلام دوست نازنینم خوبی؟
قدم نو رسیده مبارک
این جیگر منو ببوسسسسسسس


لیلا مامان کیان
18 شهریور 90 14:19
سلام الی جان خوبین
من رو ببخش این مدت خیلی گرفتار بودم مرسی که بازم بیادمون بودی و به وب کیانم سر زدی
دلم بر آرمین خیلی تنگ شده بود عکساشو که دیدم دلم باز شد ماشاالله بزرگم شده


مامانی شیما وحدیث
5 مهر 90 1:08
مامانی کجایی پس ؟خبر ی ازت نیست تو آپ کردن زدی رو دست من ورو ی من وکم کردی . تو نت اومدی آپم بیا وباحضورگرمت من وخوشحال کن